جدول جو
جدول جو

معنی مهر پیوستن - جستجوی لغت در جدول جو

مهر پیوستن(صَ/ صِ دَ)
دوست شدن. دوستی پیدا آوردن. در محبت گشودن:
نپیوست خواهد جهان با تو مهر
نه نیز آشکارا نمایدت چهر.
فردوسی.
به یک دل مهر پیوستن نشاید
چو خر کش بار بر یک سو نماید.
(ویس و رامین).
چون انس گرفت و مهر پیوست
بازش به فراق مبتلی کن.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ)
با هم متصل شدن. ملحق شدن. بهم آمدن: ودیگر آنکه پند و حکمت و لهو و هزل بهم پیوستند. (کلیله و دمنه). هر دو شق بهم پیوست. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پیمان بستن. شرط و قرارداد نهادن: بسیار سخن و پیغام رفت تا قرار گرفت بر آنکه عهدی پیوستند میان ما و برادر. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ کَ / کِ دَ)
نگریستن. توجه کردن. نظر دوختن. چشم دوختن:
اگر دانی که تا هستم نظر جز با تو پیوستم
پس آنگه با من مسکین جفا کردن صوابستی.
سعدی.
در کمان هر گه که بهر قتل من پیوسته تیر
من نظر بر شست آن ابروکمان پیوسته ام.
لسانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهم پیوستن
تصویر بهم پیوستن
چسبیدن دو چیز به یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در پیوستن
تصویر در پیوستن
متصل شدن، ملحق شدن
فرهنگ لغت هوشیار